سالها دفتر ما در گرو صهبا بود رونق میکده از درس و دعای ما بود
در کارخانه ای که ره علم و عقل نیست وهم ضعیف رای فضولی چرا کند؟
در مقامات طریقت هر کجا کردیم سیر عافیت را با نظر بازی فراق افتاده بود
در پس آینه طوطی صفتم داشته اند آنچه استاد ازل گفت بگو می گویم
مددی گر به چراغی نکند آتش طور چاره تیره شب وادی ایمن چکنم؟