ای که مهجوری عشاق روا میداری عاشقان را ز بر خویش جدا میداری
تشنه بادیه را هم به زلالی دریاب به امیدی که در این ره به خدا میداری
دل ربودی و بحل کردمت ای جان لیکن به از این دار نگاهش که مرا میداری
ساغر ما که حریفان دگر مینوشند ما تحمل بکنیم ار تو روا میداری
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست عرض خود میبری و زحمت ما میداری
تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم از که مینالی و فریاد چرا میداری؟
حافظ خام طمع شرمی از این قصه بدار کار ناکرده چه امید عطا میداری؟