خورشید خانمی

وقتی خورشید دلش میگیره ابرها رو عین لحاف رو صورتش میکشه تا کسی گریش رو نبینه اما چیزی نمیگذره که لحافش خیس اشکهای بارونیش میشه

خورشید خانمی

وقتی خورشید دلش میگیره ابرها رو عین لحاف رو صورتش میکشه تا کسی گریش رو نبینه اما چیزی نمیگذره که لحافش خیس اشکهای بارونیش میشه

دیگه داره تموم میشه...

...

دیگه داره تموم میشه. البته فکر کنم دانشگاه ما جزء اون دانشگاه هایی هست که زودتر

 از همه شروع میکنه و دیرتر از همه هم تموم میشه.

ولی خوب، اگه خدا بخواد فقط دو تا امتحان مونده.( یه سخت ،یه آسون)

ولی خودمونیم ها ،هیچ وقت اینقدر کم درس نخونده بودم...

خدا رحم کنه. مخصوصا امتحان دیروز که سه تا سوال از هشت تا رو اصلا جواب ندادم...

حتی هیچی به ذهنم نمیرسید که از خودم ببافم...

راستش پیش خودم گفتم آدم ننویسه خیلی سنگین تره تا چرت و پرت تحویل استاد بده...

اما بالاخره این دو تا امتحان رو هم میدم و تابستون من هم شروع میشه...

اما کلی کار دارم...اسباب کشی داریم اگه خدا بخواد...

میریم یه خونه بزرگتر اما قراره بریم پیش مادر شوهرم اینها با هم زندگی کنیم...

اما فقط برای یه سال...

تازه من عروس خیلی خوبی هستم اصلا مادرشوهرم رو اذیت نمیکنم....

اگه بیایید خونم رو ببینید...

شتر با بارش گم میشه.یه عالمه کارتن آوردم ریختم یه گوشه...

همه کابینت ها رو خالی کردم...

اول همه کتاب هام رو پیچیدم(انگار نه انگار امتحان دارم)

بعدش مجبور شدم یه سریش رو باز کنم تا واسه امتحان بخونم...

و چون امتحانهام پشت سر هم بود وقت نکردم ظرف های ۴ روز رو بشورم...

حالا بیا ببین چه خبره...

تازه یه اتفاق خشن...دیروز دیدم سقف حموم هم نم کشیده و

داره به سلامتی میریزه...(خدا به داد مستاجر بعدی برسه )

خوب این هم از گزارش این هفته...

راستی امتحانام که تموم شد بیشتر میام مینویسم...